دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
................
در جوانی پسری بودم که جز به دختر ها به چیز دیگری فکر نمی کرد تا این که فقط به آن دختر فکر می کردم،
پسری که هنگام درس ها به هیچ دختر دیگری نگاه نمی کرد.
پسری که هنگام درس های مهم دانشکده،نامه های عاشقانه مینوشت،در بالکنِ کافه ها به هیچ دختر دیگری نگاه نمی کرد.
پسری که هر جمعه سوار قطار پاریس می شد و دوشنبه صبح غمگین و حزین با چشم های از گریه گود افتاده
برمی گشت و پی در پی به فاصله ها و تعصبِ مراقبان دانشکده بد و بیراه می گفت.
دلقک عاشق پیشه ی تمامک عیاری بودم.
اورا دوست داشتم،از فرط عشق از درس هایم غفلت می کردم،فکر می کنم چون حین دست و پازدن میان دیگر تردیدها و دودلی ها در امتحانات ام موفق نمی شدم،او من را رهاکرد؛
حتما فکر می کردده با آدمی مثل من آینده ی بسیار نامطمئنی خواهد داشت.
امروز وقتی صورت حساب بانکی ام را می خوانم،خوب می بینم که زندگی عجب بازی شوخ و بی مزه ایست.
خب من اینطور زندگی کردم،گویی اتفاق نیفتاده بود.
نام کتاب:دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
نویسنده:آنا گاوالدا
ترجمه ی کتابی که من خواندم:سولماز واحدی کیا