دوستم :کتاب

**بخش های برگزیده ای از کتاب هایی که می خوانم**
  • دوستم :کتاب

    **بخش های برگزیده ای از کتاب هایی که می خوانم**

مشخصات بلاگ

به نام خدا..

تجربه ام اندک ،اما علاقه ام بسیار است..
تجربه ی اندکم را با شوق بسار در اختیارتان میگذارم..
امیدوارم مطالب وب مورد استفاده تان قرار بگیرد..
شاد و موفق باشید//

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۱۸ ب.ظ

اندکی از یازده دقیقه ی پائولو کوئیلو

به نام خدای خوبم.


نمی دانم از این کتاب چه بنویسم که بتواند به خوبی آن را معرفی کند..

به نظر من اهالی نقد در فضای مجازی خیلی بی انصافانه این کتاب را نقد کرده اند.

و به عقیده ی من این کتاب باید بسیار فراتر از افکار سطحی ما،مورد بحث و گفت و گو قرار گیرد..

"توصیه من این است که دوست داران کتاب این کتاب را حتما بخوانند"

نویسنده وبلاگ:فارا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ کس نمی تواند در عشق دیگری را نابود کند.

هرکس مسئول احساس خویشتن است و هیچکس در نحوه ی تاثیر گذاری احساس دیگران مقصر نیست

***

آزادی در عشق به معنای نخواستن چیزی و نداشتن انتظار خاصی بود.

کسی که احساس می کند به خوبی می داند،بدون لمس کردن دیگری هم می تواند لذت ببرد

حرف ها و نگاه ها می توانند رازها را برملا کنند..

***

کسی که عاشق می شود،همواره عشق را در سینه ی خود دارد،حتی زمانی که عشق در دسترس نباشد.تماس بدنها آخرین قطره برای پرکردن یک لیوان پر است.


نویسنده:پائولو کوئیلو

مترجم:کیومرث پارسای




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۸
fa ra
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۴۶ ب.ظ

از کتابِ یک عاشقانه ی آرام

روزگاری ست-چه بد!که دیگر کلام عاشقانه دلیل عشق نیست و آوازِ عاشقانه خواندن،دلیل عاشق بودن_

دیگر سخن گفتنِ عاشقانه،دلیل عشق نیست،آواز عاشقانه خواندن دلیل عاشق بودن.

در روزگاری که خوب ترین و لطیف ترین آهنگ های عاشقانه را،کسانی،کاملا حرفه یی و عاشقانه می نوازند وبه تکرار هم می نوازند،اما قلب هایشان تهی از هر شکلی از عشق است


نویسنده:نادر ابراهیمی




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۴۶
fa ra
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۵۸ ق.ظ

بخشی از کتاب چهل نامه ی کوتاه به همسرم.

خوشبختی،نامه یی نیست که یک روز،نامه رسانی،زنگِ درِخانه ات رابزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرمِ شکل پزیر.... به همین سادگی،به خدا به همین سادگی؛اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق وایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...

خوشبختی را چنان در هاله یی از رمز و راز،لوازم و شرایط،اصول و قوانینِ پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختش شویم...

خوشبختی همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است..

نویسنده:نادر ابراهیمی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۰۱:۵۸
fa ra
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۴۹ ب.ظ

مرگ ایوان ایلیچ

به نام خدا


کتاب "مرگ ایوان ایلیچ" داستانی رئالیستی درباره ی بخشی از زندگیِ مردی به نام ایوان ایلیچ است..

مرگ در این کتاب به طرز عجیبی به خواننده القا میشود و شاید یکی از موفقیت های تولستوی در بیان این حس به صورت هرچه واقعی تر تجربه ی حسِ مشابهی  باشد که او در زندگی شخصی اش داشته است وچون تولستوی این کتاب را چندین سال پس از بیماری روحی اش می نویسد،درک بیماری روحیِ ایوان ایلیچ از درک بیماری جسمی اش در این کتاب ملموس تر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بخش های زیبایی از کتاب:


درحالیکه با چشمان گشاد به تاریکی خیره شده بود با خود گفت:" چه فایده؟ فرق نمی کند.مرگ.بله مرگ.هیچکدامشان نمی داند و یا دلشان نمی خواهد بداند،و ذره ای دلسوزی برایم ندارند.حالا هم دارند آواز می خوانند."(از لای در صدایدورِ کسی که می خواند ،و صداهایی را که همراهی اش می کردند،شنید)"برای آنها هیچ فرقی نمی کند،ولی آنها هم خواهند مرد!احمق ها!اول من و آنها دیرتر.

اما برایشان فرق نمی کند،وحالا همه خوشحال هستند...حیوانها!"

 

"غیر ممکن است که همه مردم محکوم باشند که این ترس وحشتناک را تحمل کنند."

"ما همه باید بمیریم،بنا براین من چرا باید از اندکیرنج دریغ کنم"_گراسیم حقیقت را می گفت که درباره کار شاق خود فکر نمی کند،چرا که او برای مردی که در حال مرگ بود،این خدمت را می کرد و امیدوار بود که به هنگام فرا رسیدن مرگ خودش کسی برای او چنین خدمتی کند.

 

چه صبح بود چه شب،چه جمعه بود یا شنبه،تفاوتی نداشت.همه مثل هم بودند>درد فرساینده،مطلق و عذاب دهنده،حتی یک لحظه سر باز ایستادن نداشت>شعور زندگی،سرسختانه رو به کاهش میرفت اما هنوز وجود داشت.نزدیکی به مرگ که همیشه ترسناک و نفرت انگیز بود،که تنها حقیقت بود،همچنان مثل همیشه دروغ و نادرست بود.

وقتی تنها ماند نالید.

اما این ناله آنقدر که از اضطراب روحی بود،ناشی از درد جسمی نبود،اگرچه درد هم شدید بود>همیشه چنین بود،همیشه در این روزها و شبهای بی پایان.آخ اگر که زود تر می آمد!چه چیز زودتر می آمد؟ مرگ، تاریکی؟...نه،نه!هرچیزی به مرگ ترجیح دارد.

"چنان بود که انگار از تپه پایین می رفتمدر حالیکه به تصور خودم بالا می رفتم،و این حقیقت آن چیزی است که بود.به اعتماد خودم بالا می رفتم،اما به همانقدر که زندگی رو به زوال بود، وحالا همه چیز تمام شده است و تنها مرگ مانده است."

کافی بود به یاد آورد که سه ماه قبل چه بوده است و حالا چه شده است تا دریابد که چطور منظم به پایین تپه سقوط کرده است،و هرگونه امید به بهبودی در هم خرد شود.



 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۹
fa ra